تاریخ بیهقی

گزیده ای از متن تاریخ بیهقی :

واجب دیدم انشاء کردنِ فصلی دیگر که هم پادشاهان را بکار آید و هم دیگران را، تا هر طبقه بمقدار دانش خویش از آن بهره بردارند، پس ابتدا کنم بدانکه باز نمایم که صفت مردِ خردمند عادل چیست تا روا باشد که او را فاضل گویند و صفت مردم ستمکار چیست تا ناچار او را جاهل گویند و مقرّر گردد که هرکس که خرد او قوی تر، زبان ها در ستایش او گشاده تر، و هر که خرد وی اندک تر او بچشم مردمان سبک تر.

حکمای بزرگتر که در قدیم بوده اند چنین گفته اند که از وحی قدیم که ایزد، عَزَّ وَ جَلَّ، فرستاد به پیغمبر آن روزگار آن است که مردم را گفت که ذاتِ خویش بدان که چون ذات خویش را بدانستی چیزها را دریافتی. و پیغمبر ما علیه السَّلامُ، گفته است: مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه، و این لفظی است کوتاه با معانی بسیار، که هرکس که خویشتن را نتواند شناخت دیگر چیزها را چگونه تواند دانست؟ وی از شمار بهائم است بلکه نیز بتر از بهائم که ایشان را تمیز نیست و وی را راهست. پس چون نیکو اندیشه کرده آید در زیرِ این کلمه ی بزرگ سبُک  و سخن کوتاه بسیار فایده است که هرکس که او خویشتن را بشناخت که او زنده است و آخر بمرگ ناچیز شود و باز بقدرت آفریدگار، جَلَّ جَلالهُ، ناچار از گور برخیزد و آفریدگارِ خویش را بدانست و مقرّر گشت که آفریدگار چون آفریده نباشد او را دینِ راست و اعتقاد درست حاصل گشت. و آنگاه وی بداند که مرّکب است از چهار چیز که تن او بدان بپای است و هرگاه که یک چیز از آن خلل افتاد، ترازوی راست نهاده بگشت و نقصان پیدا آمد.

و در این تن سه قوّت است یکی خرد وسخن، و جایش سر بمشارکت دل، و دیگر خشم، جایگاهش دل، و سه دیگر آرزو و جایگاهش جگر. و هر یکی را ازین قوّتها محلِ نفسی دانند، هر چند مرجع آن با یک تن است. و سخن اندر آن باب دراز است، که بشرح آن مشغول شده آید، غرض گم شود، پس به نُکَت مشغول شدم تا فایده پیدا آید. اما قوّت خرد و سخن؛ او را در سر سه جایگاه است یکی را تخیّل گویند، نخستین درجه که چیزها را بتواند دید و شنید. و دیگر درجه آنست که تمیز تواند کرد و نگاهداشت. پس از این تواند دانست حق را از باطل و نیکو را از زشت و ممکن را از ناممکن. و سوم درجه آنست که هرچه بدیده باشد، فهم تواند کرد و نگاه داشت. پس از این بباید دانست که از این قیاس میانه بزرگوارتر است که او چون حاکم است که در کارها رجوع با وی کنند و قضا و احکام به وی است، و آن نخستین چون گواهِ عدل و راست گوی است که آنچه شنود و بیند با حاکم گوید تا او بسومین دهد و چون بازخواهد، ستاند. این است حالِ نفس گوینده. و امّا نفس خشم گیرنده به وی است نام وننگ جستن و ستم نا کشیدن و چون بر وی ظلم کنند بانتقام مشغول بودن. و امّا نفس آرزو به وی است دوستیِ طعام و شراب و دیگر لذّت ها.

 

گزارش تخلف
بعدی