متن جلسه هفتم
متن زیر را برای حضور در جلسه هفتم آماده کنید.
خاقانی :
غزل :
رخ تو رونق قمر بشکست لب توقیمت شکر بشکست
لشکر غمزهٔ تو بیرون تاخت صف عقلم به یک نظر بشکست
بر در دل رسید و حلقه بزد پاسبان خفته دید و در بشکست
من خود از غم شکسته دل بودم عشقت آمد تمامتر بشکست
نیش مژگان چنان زدی به دلم که سر نیش در جگر بشکست
نرسد نامههای من به تو ز آنک پر مرغان نامهبر بشکست
قصهای مینوشت خاقانی قلم اینجا رسید و سر بشکست
قصیده :
مرد آن بود که از سر دردی قدم زند درد آن بود که بر دل مردان رقم زند
آن را مسلم است تماشا به باغ عشق کو خیمهٔ نشاط به صحرای غم زند
وز بهر آنکه نیست شود هرچه هست اوست ختم وجود بر سر کتم عدم زند
از دست عشق چون به سفالی شراب خورد طعنه نخست در گهر جام جم زند
بیشی هر دو عالم بر دست چپ نهد وانگه به دست راست بر آن بیش، کم زند
جایی که زلف جانان دعوی کند به کفر گمره بود که در ره ایمان قدم زند
و آنجا که نور عارض او پرده برگرفت تردامنی بود که دم از صبحدم زند
خاقانی این سراب که داند که مردوار زین خاکدان به بام جهان بر علم زند
رباعی :
گاهی که کنی عهد و وفا با یاران زنهار وفای عهد خود واجب دان
بیشکر خدا مباش هرگز نفسی تا بر تو شود ابر کرمها باران
نظامی :
از مخزن الاسرار نظامی / گفتار در فضیلت سخن ؛
جنبش اوّل که قلم برگفت حرف نخستین ز سخن درگرفت
پرده ی خلوت چو برانداختند جلوه ی اوّل به سخن ساختند
تا سخن آوازه ی دل در نداد جان، تن آزاده به گِل در نداد
چون قلم آمد شدن آغاز کرد چشم جهان را به سخن باز کرد
خط هر اندیشه که پیوسته شد بر پر مرغان سخن بسته شد
نیست درین بیشه ی نوخیزتر موی شکافی ز سخن تیزتر
اوّل اندیشه پسینِ شمار این سخنست این سخن اینجا بدار
تاجوران تاجورش خواندهاند وآن دگران آن دگرش خواندهاند
گه بنوای عَلَمش برکشند گه بنگاری قلمش درکشند
مُلک طبیعت به سخن خوردهاند مُهر شریعت به سخن کردهاند
از لیلی و مجنون / بردن پدر مجنون را به خانه کعبه ؛
خویشان همه در نیاز با او هر یک شده چارهساز با او
بیچارگی ورا چو دیدند در چارهگری زبان کشیدند
گفتند به اتفاق یک سر کز کعبه گشاده گردد این در
حاجت گه جمله جهان اوست محراب زمین و آسمان اوست
پذرفت که موسم حج آید ترتیب کند چنانکه باید
چون موسم حج رسید برخاست اشتر طلبید و محمل آراست
فرزند عزیز را به صد جهد بنشاند چو ماه در یکی مهد
آمد سوی کعبه سینه پرجوش چون کعبه نهاد حلقه بر گوش
آندم که جمال کعبه دریافت دریافتن مراد بشتافت
بگرفت به رفق دست فرزند در سایه کعبه داشت یکچند
گفت ای پسر این نه جای بازیست بشتاب که جای چاره سازیست
در حلقه کعبه کن دست کز حلقه غم بدو توان رست
گو یارب از این گزاف کاری توفیق دهم به رستگاری
رحمت کن و در پناهم آور زین شیفتگی به راهم آور
دریاب که مبتلای عشقم و آزاد کن از بلای عشقم
مجنون چو حدیث عشق بشنید اول بگریست پس بخندید
از جای چو مار حلقه برجست در حلقه زلف کعبه زد دست
میگفت گرفته حلقه در بر کامروز منم چو حلقه بر در
در حلقه عشق جان فروشم بیحلقه او مباد گوشم
گویند ز عشق کن جدائی این نیست طریق آشنائی
من قوت ز عشق میپذیرم گر میرد عشق من بمیرم
پرورده عشق شد سرشتم جز عشق مباد سرنوشتم
آن دل که بود ز عشق خالی سیلاب غمش بَراد حالی
یارب به خدائی خدائیت وانگه به کمال پادشاییت
کز عشق به غایتی رسانم کو ماند اگر چه من نمانم
از چشمه عشق ده مرا نور واین سرمه مکن ز چشم من دور
گرچه ز شراب عشق مستم عاشقتر ازین کنم که هستم
گویند که خو ز عشق واکن لیلیطلبی ز دل رها کن
یارب تو مرا به روی لیلی هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای بستان و به عمر لیلی افزای
گرچه شدهام چو مویش از غم یک موی نخواهم از سرش کم
از حلقه ی او به گوشمالی گوش ادبم مباد خالی
بیباده ی او مباد جامم بیسکّه ی او مباد نامم
جانم فدیِ جمال بادش گر خون خورَدَم حلال بادش
گرچه ز غمش چو شمع سوزم هم بی غم او مباد روزم
عشقی که چنین به جای خود باد چندانکه بود یکی به صد باد
میداشت پدر به سوی او گوش کاین قصه شنید گشت خاموش
دانست که دل اسیر دارد دردی نه دوا پذیر دارد
-----------------------------------------------------------------------------
می توانید متن داستان را از لینک زیر دانلود کنید : (برای ارائه ی تحلیل هایتان تا جلسه ی هشتم فرصت دارید)