کلیله و دمنه
حکایتی از کتاب کلیله و دمنه
گفت: کبک نخجیری با من همسایگی داشت و در میان به حکم مجاوَرَت قواعد مصادَقَت مؤکّد گشته بود. در این میان او را غیبتی افتاد و دراز کشید. گمان بردم که مگر هلاک شد. و پس از مدّتی دراز، خرگوشی بیامد و در مسکن او قرار گرفت و من در آن مخاصَمَه نکردم. یک چندی بگذشت، کبک نخجیر بیامد. چون خرگوش را در خانه ی خود دید، رنجور دل گشت و گفت: "جای بپرداز که آن مسکن من است". خرگوش جواب داد که "من صاحب قبضم؛ اگر حقی داری ثابت کن." گفت: "جای از آن من است و حجت های شرعی دارم" گفت: "لابد حاکمی باید عدل که سخن هر دو جانب بشنود و بر مقتضای انصاف، کار به ما بگزارد." کبک نخجیر گفت: "در این نزدیکی، بر لب آب گربه ایست متعبّد و روزه دار و شب و روز نماز کند؛ هرگز خونی نریزد و ایذای یوانی جایز نبیند؛ و افطار او بر آب و گیاه، مقصور باشد قاضی از او عادل تر نیابیم؛ نزدیک او رویم تا کار ما فصل کند." هر دو بدان راضی گشتند و من برای نظاره بر اثر ایشان رفتم. تا گربه ی روزه دار را بینم و انصاف او در این حکم مشاهده کنم.چندان که صایم الدهر چشم بر ایشان افتاد، بر پای ایستاد در محراب و روی به قبله آورد.
خرگوش نیک از آن شگفتی نمود و توقُّف کرد تا از نماز فارغ شد. تحیَّتی به تواضع بگفت و در خواست که میان ایشان حَکََم باشد.
فرمود که: "صورت حال بازنمایند." چون بشنید، گفت: "پیری در من اثر کرده است و حواسّ خللی شایع پذیرفته و گردشِ چرخ و حوادث دهر را این پیشه است، جوان را پیر می گرداند و پیران را ناچیز.
نزدیک تر آیید و سخن بلندتر گویید و ذکر دعوی تازه گردانید تا بر گفت شما واقف شوم، و پیش از آن که روی به حکم آریم شما را نصیحتی کنم، اگر به گوش دل بشنوید، اثرات آن در دین و دنیا قرّت عین شما گردد، و اگر بر وجهی دیگر حمل افتد، من باری به نزدیک امانت و دیانت خویش معذور باشم. و صواب آن است که هر دو حق طلبید که صاحب حق را مظفّر باید شمرد، اگر چه حکم به خلافِ هوای او نَفاذ یابد. و طالبِ باطل را مخذول باید پنداشت، اگر چه حکم بر وفقِ مراد او رود. و اهل دنیا از متاع و مال و دوستان این جهان، هیچ مالک نگردد مگر کردار نیک، که برای آخرت مدَّخر گرداند. و عاقل باید که همت در کسب حُطام دنیا نبندد و همت بر طلب خیر باقی مقصور دارد و عمر و جاه گیتی را به مثل ابر تابستان و نُزهت گلستان بی ثَبات شمرد.
و باید که منزلت مال در دل او، به درجت سنگ ریزه باشد، چه اگر خرج کند به آخر رسد و اگر ذخیره سازد، میان آن و سنگ تفاوتی نماند، و صحبت زنان را چون قربت افعی پندارد که از او هیچ ایمِن نتوان بود و بر وفای وی کیسه نتوان دوخت و خاصّ و عامّ و دور و نزدیک عالمیان را چون نفس خود شناسد و هر چه در باب خویش نپسندد، در حق دیگران روا ندارد.
از این نمط دمدمه و افسون خواند تا با او اِلف گرفتند و ایمِن و فارغ بی تحرّز و تصّون پیشتر آمدند به یک حمله هر دو را بگرفت و بکشت. و نتیجه ی زهد و اثر صلاح روزه دار، چون دُخله ی خبیث و طبع مکّار داشت، بر این است و این قدر که تقریر افتاد جرعه ایست از دریائی، و شعله ایست از دوزخی و مبادا که رای شما بر این اختیار قرار گیرد، که افسر شاهی به دیدارِ ناخوب و کردار ناستوده ی او ملوّث گردد.